نویسنده: علی اکبر فیاض




 

میان تاریخ عربستان شمالی با تاریخ عربستان جنوبی چندان فرق است که میان وضع جغرافیایی این دو قطعه. برخلاف عربستان جنوبی که از سه طرف محاط به دریا و در نتیجه مجزی و دربسته است، عربستان شمالی با صحرای بادیة الشام از سه طرف همسایه دیوار به دیوار اقوام مختلف و کشورهای قدیمی جهان عراق و سوریه و مصر است. بدین جهت تا جایی که اسناد تاریخی موجود نشان می دهد عربستان شمالی محل آمد و رفت های بزرگ بوده است، شاهراه کاروان های بازرگانی، گذرگاه اقوام مهاجر و مسیر لشکرهای جهانجوی.
در کتیبه های بابلی متعلق به اوائل هزاره سوم پ.م. از لشکرکشی پادشاهان بابل و آشور به عربستان شمالی سخن می رود و نام جایها یا اقوامی را می برند که مسخر کرده بودند: مگان ملوخا و سبو، مگان به عقیده بسیاری از محققین همان است که امروز مَعان نامیده می شود و در شمال غربی عربستان سر راه حجاز به شام موجود است. کلمه ی مَعان هم به عقیده این دانشمندان صورتی است از کلمه ی مَعین، نام دولت معروف جنوبی که شرحش گذشت. صاحبان این عقیده می گویند مَعینی های جنوب نخست در شمال بوده اند و از آنجا به جنوب هجرت کرده اند، و همچنین در کلمه ی سبو که معتقدند اسلاف سبائیهای یمن در عهد بدویت آنها بوده و بعدها به جنوب کوچیده اند. کلمه ی ملوخا را با احتمال بر عَمالِقه تطبیق می کنند که در حدود سوریه بوده اند و نامشان در تورات و در روایات عرب جزء اعراب بائده آمده است.
در نوشته های سلسله ی حمورابی- سلسله ی عربی یا آرامی نژادی که در حدود سده 20 تا 18 پ.م. بر بابل پادشاهی داشتند- ذکری از اعراب غارتگری است که در عانَه (شهری در کنار فرات) منزل داشتند. طایفه ی بدوی شبانان که یونانی ها هِکْسوس می نامند و مدتها بر مصر سلطنت کردند (از 650 تا 865پ.م.) و بعد به فلسطین رانده شدند به عقیده بسیاری از دانشمندان از شمال عربستان به آنجا رفته بودند.
در کتیبه های آشوری، از سده ی نهم تا هفتم پ.م. پادشاهان آشور (شَلْمَ نَصَّر، اَسَرهَدُّون، سارگُن، آسوربانی پال و تکلیت پیلسر) از لشکرکشیهای خود به کشور اریبی (عربستان شمالی) سخن می گویند وامکنه و قبائلی را که در آنجا مسخر کرده بودند شرح می دهند با ذکر اسامی امرای محلی و از جمله چندین پادشاه زن (مَلِکه) مانند زُبَیبَه، شمسی، یتیعه، تلخونو. به عقیده گِلازِر از دانشمندان تاریخ عربستان قدیم فتوحات آشوریها محدود به شمال نبوده بلکه در داخله عربستان و رو به جنوب توسعه یافته بوده و تا مکه رسیده بوده است. مؤید مطلب آن که در اخبار عرب نیز صحبتی از آمدن بُختُ نَصَّر به مکه دیده می شود. در این نوشته های آشوری ذکری هم از یتعمر مُکَرَّب سبا هست که به پادشاه آشور باج و خراج فرستاده است. از اینجا باز این فرض پیش آمده که سبائیها نخست در شمال بوده اند و در آنجا با آشوریها تماس پیدا کرده اند، ولی این توجیه نیز هست که دولت سبائی جنوب مستعمراتی در شمال یعنی در مسیر آشوریها داشته و برای حفظ آنها بوده است که با آشوریها سازش می کرده و برای آنها باج می فرستاده است. به هر حال اگر مهاجرت از شمال به جنوب مسلم نباشد اما عکس قضیه یعنی مهاجرت بعضی قبائل از جنوب به شمال مسلم است چنانکه خواهد آمد.
پس از انقراض دولت آشور دولت ایران در عصر هخامنشیها با عربستان تماس پیدا کرد. داریوش اول در کتیبه خود عربستان را به نام آربابا جزء قلمرو خود می شمارد. مورخان یونانی از وجود دسته های عرب در لشکرهای پادشاهان ایران (کورش اول، کورش دوم، کمبوجیه و خشایارشا) و از باجی که عرب ها از بخورات به داریوش می داده اند سخن می گویند. پس از فتح بابل به دست کورش اول عرب های مجاور عراق باجگذار پادشاه ایران شدند. کمبوجیه در حمله ی خود به مصر راه فاتحان آشوری را در شمال عربستان پیمود. ولیکن پس از انقراض هخامنشیان عربستان شمالی از نفوذ خارجیان آزادتر شد و جانشینان اسکندر به آنجا راه نیافتند تا وقتی که دولت روم در غرب و دولت ساسانی در شرق قوت یافت و بار دیگر سیاست های خارجی متوجه عربستان شد به شرحی که خواهد آمد. در زمان صغیری شاپور ساسانی اعراب از راه خلیج فارس به ایران هجوم آوردند. چون اردشیر به تخت نشست اعراب را از ایران راند و از خلیج فارس وارد بحرین شد و در خاک عربستان پیش رفت و از سواحل تا دیار بَکر را فتح کرد. به طور کلی داخله عربستان به واسطه ی خشکی و گرمی و بیابان های مهیب خود برای فاتحان لقمه ی اشتهاانگیزی نبوده است و نظر جهانجویان همواره متوجه آبادی های واقع در حاشیه و امتداد راه ها بوده است.
در شمال عربستان به اقتضای طبیعت زمین، زندگانی صحراگردی بیش از شهرنشینی رواج داشته است. مناطق شهرنشینی این ناحیه غالباً همان واحه ها و آبادیهای واقع در امتداد راه های تجارتی بوده است.
مردمی که در این آبادیها می نشسته اند غالباً صورت جامعه ی مستقلی داشته اند که نام دولت بر آن می توان گذاشت، و حتی بعضی از این مجتمعات دولت های نسبتاً معتبر و نیرومندی بوده اند که در تاریخ عربستان نقشهای عمده بازی می کرده اند مانند دولت حِیره در نزدیک فرات، دولت تَدمُر در حَلَب، دولت کِندی در دُومة الجَندَل (جَوف شمالی امروز) دولت غَسَّانی یا آل جَفْنَه در جِلِّق شام، دولت پِترَه در خلیج عَقَبه. راست است که بعضی از این اماکن امروز از حدود عربستان بیرون شمرده می شود ولیکن ساکنان آن در قدیم همه عرب یا به عبارت بهتر اهل عربستان بوده اند.
از آثار و نقوشی که در این سرزمین ها کشف شده است چنان برمی آید که وقتی قبائلی از عربستان جنوبی در این منزلگاهها سکنی داشته اند. در اخبار عرب نیز صحبت مهاجرت قبائلی از جنوب به شمال هست و مخصوصاً تصریح می کنند که پس از شکستن سد مَأْرِب یمن مهاجرت از جنوب به شمال رواج داشته است. دانشمندان اروپایی علت مهاجرت را بیشتر مربوط به بازرگانی می کنند و معتقدند که پس از برقرار شدن راه دریای سرخ به دست رومیها و از کار افتادن راه جنوبی که شرحش سابقاً داده شد این مهاجرتها شدت یافته است.
البته پیش از این وقایع هم دولت های جنوبی مانند مَعین و سَبا چنانکه پیش از این به اجمال گفتیم در امتداد شاهراه یمن و فلسطین کوچ نشینها و شاید پادگانهای نظامی داشته اند، به طوری که می توان گفت شمال غربی عربستان یک وقتی به تمام در تصرف دولت مَعین بوده است. در قریه العُلا واقع در دَیدان قدیم و بعدها قُرح مقدار زیادی کتیبه به خط و زبان معینی به دست آمده که نام 9 پادشاه مَعینی در آن برده شده است. در این کتیبه ها مکرر صحبت از «کبیر»هایی است که به نام دولت مَعینی در آنجا حکومت می کرده اند. مَدْیَن معروف در اخبار عرب نیز یکی از مستعمرات مَعینی ها در شمال بوده و به نام مصران یا مَعین مصران در کتیبه های دولت معین و کتیبه های آشوری سده هشتم و هفتم ذکرش آمده است. این مصران حوزه بزرگی بوده که شاید تا یَثرب و تَیماء هم جزء آن بوده است.
بنا به گفته پِلین نویسنده ی رومی در سواحل شمالی و مرکزی دریای سرخ کوچ نشین های یونانی وجود داشته است که گِلازِر کاشف و عرب شناس معروف در کتاب خود از آنها به شرح صحبت می کند. از اینجا مأخذی برای تعلیل تأثیرات یونانی که در زبان عربی دیده می شود می توان بدست آورد. علاوه بر این، مهاجرین اعراب در نقاط دیگری از مرزهای شمالی خود با عنصری یونانی تماس و ارتباط داشته اند.
در دوران ضعف دولت مَعین قوم دیگری از سامی نژادها به نام نَبَطیها بر شمال غربی عربستان غلبه کردند و در طی این مدت دولت عظیمی در شهر پِترَه ایجاد کردند و راه بازرگانی شمال را از خلیج فارس تا مدیترانه بدست گرفتند. مورخین جدید غالباً نَبَطیها را عربی نژاد می دانند(1) ولی مورخان اسلامی آنها را غیرعرب می شناسند و یا آرامی می خوانند. خط و زبان این قوم نیز آرامی بوده است ولی در زبان به عربی نزدیک بوده اند. بعضی بین این دو قول جمع کرده معتقدند که نَبَطیهای عهد اول که به این اراضی وارد شده اند آنها آرامی خالص بوده اند و پس از استقرار در سینا و شمال حجاز با عرب ها آمیخته شدند و طبقه ی نبَطی عربی پیدا شدند. بعضی هم کلمه ی نبطی را مأخوذ از نَبایوط بن اسماعیل مذکور در تورات می دانند و معتقدند که این قوم از نسل او بوده اند.
پِترَه پایتخت نَبَطیان در شبه جزیره سینا بوده است، در محلی که امروز به نام وادی موسی، نامیده می شود. این شهر محل تلاقی راههای بازرگانی شمالی و جنوبی عربستان و در سر راه شام و مصر و بندر غَزَّه و بدین جهت مهمترین مرکز ترانزیت بوده است. این ناحیه ی کوهستانی را یهودیا سَلع می نامیده اند که به معنی سنک و کوه است و پِترَه مرادف یونانی و رومی و لاتینی آن است. قدیمترین ساکنان این ناحیه مردمی بوده اند به نام «حوری»ها که در مغاره ها می نشسته اند. سپس طوایف سامی نژادی به نام اَدومی ها که در سِفْر تکوین هم اسمشان هست اینجا را متصرف شدند. در پادشاهی داود این ناحیه بدست دولت یهود افتاد، در حمله ی نَبوکَد نَصَّر (بُختُ نَصَّر) بر فلسطین اَدومیها که از سیطره ی یهود به تنگ بودند فاتح آشوری را یاری دادند و او به پاداش، آنها را بار دیگر استقلال بخشید و قدرتشان را تا حدود مصر و مدیترانه توسعه داد. پس از آن نَبَطی ها از طرف شرق هجوم آورده دولت اَدومی پِتره را برانداختند و اهالی آنجا با فاتحین مخلوط شدند. نَبَطی ها در این جا در حدود قرن چهارم پ.م. شهری ساختند که تا اوائل قرن دوم میلادی برپا بود و بدست رومیها افتاد.(106م)
پِترَه با آنکه در ناحیه کوهستانی خشک بی حاصلی بود به واسطه موقعیت تجارتی، آبادی و جمعیت زیادی داشت و بر اثر تماس با رومیها رنگ تمدن اروپائی آن عصر را به خود گرفته بود. آثار و بناهای ویرانه ی آن که امروز باقی است از این حال حکایت می کند، بعضی کلمه ی رَقیم مذکور در قرآن را بر آن تطبیق می کنند(2).
در کتیبه های آشوری ذکری از نَبَطیها هست. آسوریانی پال (اواخر سده ی هفتم پ.م.) مدعی است که ناتان نام، پادشاه نبطی ها را مغلوب ساخته است. ظاهراً اینها نَبَطیهای نزدیک عراق بوده اند چون قوم نَبَطی چنانکه گفتیم تا عراق نیز گسترده شده بودند. از نَبَطیهای پِتره وصف مفصل و دلکشی در کتاب دیودور سیسیلی مورخ یونانی آمده است. در این کتاب ذکر شده است که آنتیگون جانشین اسکندر در مَقدونیه دو بار به پِتره حمله کرد و از فتح آنجا عاجز ماند. ناچار به صلح بازگشت. از این تاریخ دولت پِتره عظمت و قدرت بیشتری پیدا کرد و دست به فتوحات زد. از شمال تا دمشق و از جنوب تا صحرای شمالی حجاز را متصرف شد و از طرف غرب تا دلتای مصر پیش رفت و این مقارن با ضعف و انحطاط دولت سُلوکیان بود. در کتیبه ها نام 13 پادشاه نَبَطی بدست آمده از جمله حارثه سوم(از 86 تا 62پ م) که فتوحات ذکر شده در زمان او بوده و در تواریخ یونانی به فِیل هِلِن یعنی دوستدار یونان معروف است.

در جنوب قلمرو نَبَطیها در ناحیه ی موسم به حِسمی واقع در شمال حجاز در مسیر راه حجاز به شام قوم دیگری مسکن داشتند به نام ثَمود که ذکرش در قرآن مکرر آمده است. این قوم یکی از قدیمترین اقوام عربستان شمالی بوده است، چه در کتیبه های آشوری متعلق به قرن هشتم پ.م. ذکرشان آمده و نوشته شده است که سارکُن در سال 715پ.م. از آنها اسیر گرفته بوده است. و همچنین در نوشته های یونانیان تا اوائل قرن ششم اخبار این قوم دیده می شود و از جمله آن که در این عصر سوارهایی از آنها در لشکر بیزانس بوده اند. پِلین محل ثَمودیها را در حِجر و دُومَة الجندل ذکر می کند. حِجر همان است که در اخبار اسلامی به نام مداین صالح می نامند و هم اکنون آثار باستانی مفصلی از ابنیه و قبور در آنجا هست و چون در سر راه حجاز به شام است در لشکرکشی های اسلام ذکر آن دیده می شود ولی این آثار همه متعلق به نَبَطیان پِتره است که پیش از ثَمودیها در این محل بوده اند. زبان ثَمودی به عربی حجازی یا اسلامی نزدیک و خطشان آرامی است. کتیبه هاشان هم متعلق به بعد از میلاد است.
دسته یی از ثمودیها که در تمدن پیشرفته تر بوده اند در محل العُلا در حجاز شمالی دولتی تشکیل داده اند به نام دولت لِحیانی که نامش در کتابهای یونانی آمده و کتیبه هایی از او در دست است. این لحیانیها تمدنی داشته اند مرکب از عناصر تمدن مَعینی و نَبَطی با رنگ خاص ثَمودی. تأسیس این دولت مدتها پس از تأسیس دولت نبطی همسایه اش بوده ولی مدتی پس از انقراض دولت نبطی پِتره(106میلادی) هنوز برپا بوده و در این فرصت گسترشهایی به طرف شمال یعنی متصرفات نبطی ها پیدا کرده از جمله تصرف حِجر نامبرده. پس از انقراض دولت لِحیانی قوم ثَمود به طرف جنوب یعنی حجاز و داخله ی عربستان عقب نشسته و نزدیک ظهور اسلام در قبائل هُذَیل محو شده است و اخباریان عرب این قوم را جزء اعراب بائده می شمارند.

در قرن دوم میلادی هنگامی که دولت پِتره منقرض شده بود، دولت دیگری در شمال عربستان روی در ترقی گذاشته بود و آن دولت تدمُر بود که می توان او را بزرگترین دولتهای عربستان شمالی دانست. تَدْمُر واحه ایست در بادیة الشام، در شمال شرقی دمشق بر سر راه بازرگانی شمالی یعنی راه خلیج فارس به شام و مصر.
تَدمُر در سده ی اول میلادی دولت مستقلی بود و بتدریج تحت الحمایه ی روم شد و تشکیلات اداری یی بصورت شهرهای یونانی و رومی پیدا کرد. در جنگهای میان ایران و روم موقعیت سوق الجیشی آن مورد توجه امپراطوری های روم قرار گرفت و محل عبور آنها بود و به واسطه ی کمکی که اهالی آنجا در جنگها به دولت روم می کردند دولت روم آنجا را به عنوان ایالت یا مستعمره ی رومی شناخت و تدمریها در حقوق رومیها مساوی شدند و عنوان هم وطن رومی پیدا کردند و امپراتورهای روم که غالباً از آنجا عبور می کردند به بزرگان آنها رتبه ها و القاب رومی بخشیدند. حکومت این ناحیه در دوران استقلال چیزی شبیه به جمهوری بود و حاکم را رأس تدمُری می نامیدند. بعد رومیها حکومت را مخصوص یک خانواده و موروثی قرار دادند و این رؤسا در مراسم خود کلمه ی سِپتِمیوس را که مأخوذ از اسم امپراطور روم سِپتِیموس سِوِروس بود بر خود می گذاشتند. بعضی از اینها به درجه ی سناتوری و حتی به درجه ی کنسولی که مقام بسیار بلند روم بود رسیدند. در عهد شاپور اول ساسانی اُذَینَه بن حیران(اُذینه دوم، آدْناتوس رومیها) با وجود شکست والِرین از شاپور، به طرفداری از روم برخاست و به ایران حمله برد و ایرانیها را از آسیای صغیر و سوریه و قسمت رومی بین النهرین بیرون کرد و حتی تا نزدیک تیسفون پیش آمد. پس برگشت و غنائم و اسیران را که از ایرانیها گرفته بود پیش قیصر فرستاد(264) دولت روم در ازای این جان نثاریها او را فرمانروای مشرق و جانشین امپراطور نامید و این منصبی بود که نظیر آن تا آن وقت دیده نشده بود. به موجب این منصب اُذَینَه پادشاه سوریه و عربستان و ارمنستان و پادوکیه و کِلیکیه شناخته شد.
اُذینه در حِمص موقعی که عازم هجوم برگُتها بود به دست برادرزاده اش کشته شد(266 یا 267) و پسرش (یا پسر زنش) وَهْبُ اللَّات که صغیر بود اسماً جانشین او شد، اما کار را مادرش زِنوبیا بدست گرفت. در این موقع دولت روم در داخل خود گرفتار هرج و مرج بود. زِنوبیا که فرمانروایی بسیار کافی و دلیر بود از این فرصت استفاده کرد، به آسیای صغیر لشکر کشید و آنجا را از روم انتزاع و ضمیمه ی قلمرو خود کرد. در اسکندریه به نام پسر خود سکه زد (270م)و او را شاه و خود را ملکه نامید و حتی در کتیبه یی نام شاهنشاه(ملکان ملکا) گذاشت آنگاه اورْلِیان که در این هنگام امپراتور روم شده بود به سرکوب تدمُریها برخاست و آسیای صغیر و مصر را بتدریج از آنها گرفت پس به تدمُر آمد و شهر را محاصره کرد زِنوبیا و پسرش به قصد استمداد از ایران از شهر رفتند ولی در کنار فرات دستگیر رومیها شدند. امپراتور مردم شهر را بخشودگی داد اما رؤسا و عمال دولت را کشت و از آن جمله لونگینوس دانشمند معروف بود که در دربار زِنوبیا زندگی می کرد. امپراتور زنوبیا و پسرش را برداشته روانه روم شد در راه شنید که تدمُریها به شورش سر برآورده اند. برگشت و مردم را قتل عام و شهر را بکلی ویران کرد(272) زِنوبیا و پسرش باقی عمر را در تبعیدگاه خود نزدیک شهر روم به معاشی که می گرفتند گذراندند و در همانجا مردند.
زِنوبیا در نوشته های غربی یکی از معروفترین پادشاهان مشرق بوده و داستانها از او نقل می کنند. این زن به پهلوانان تاریخ شبیه تر است تا به زنان. در دربار، تجمل و کبریای پادشاهان ایران و در لشکر، حرکات و اطوار سرداران روم و یونان را داشته است، علاوه بر زیبایی و قوت بیان. بدین جهت نزد نویسندگان یونانی و رومی معروف است هرچند در تواریخ عرب نام ندارد. بعضی خواسته اند زَباء افسانه های عربی را بر او تطبیق کنند ولی معلوم نیست که درست باشد.(3)
در باب عرب یا آرامی بودن تدمریها همان اختلاف است که در مورد نبطیها. قدر معلوم این است که کتیبه های تدمر به خط و زبان آرامی است با واژه های یونانی و لاتینی فراوانی که به آن آمیخته شده است. از بناهای تدمر ویرانه هایی از معبد و گور باقی است در محلی که هم اکنون به نام تدمر معروف است ساختمانها به سبک یونانی است و حاکی از عظمتی است سکه هایی نیز از امرای تدمر بدست آمده است.

در سر راه های بازرگانی شمال سه دولت دیگر بوده است به نام لَخْمی، غَسّانی و کِندی. اینها قبیله هایی بوده اند از مهاجران جنوبی که به هوای بازرگانی یا به قول اخباریان عرب بر اثر ویرانی سد مَأرِب از جنوب به شمال رفته و این دولتها را تأسیس کردند که تا ظهور اسلام برپا بود. برخلاف تَدمُر و پِتره که به آرامی یا نَبَطی نزدیک بودند، اینها رنگ عربی نمایانی داشتند و از کتیبه هایی که در قلمرو لَخْمیها بدست آمده است(4) پیداست که زبان آن ناحیه به عربی شمال(زبان حِجاز) بسیار نزدیک بوده و شاید در اوقات مقارن ظهور اسلام عین آن زبان بوده است. این دولتها با اعراب بدوی شمال که در حوزه ی فتوحات آنها بوده اند تماس و ارتباط زیاد داشته اند و شعرای بادیه به دربار پادشاهان لخمی و غَسّانی حضور می یافته و در ستایش آنها شعر می گفته اند، بدین جهت اخبار و قصه های مربوط به این دولتها نزد اخباریان عرب نسبتاً زیاد است. اینها دولتهایی بوده اند نیمه متمدن و نیمه مستقل و هر یک تابع و دست نشانده ی یکی از دولتهای بزرگ مجاور بوده اند: لخمیها تابع ایران، غسّانیها تابع روم شرقی و کندیها تابع دولت یمن. در جنگهای میان ایران و روم لخمیها و غسّانیها خداوندگاران خود را یاری می دادند و در رکاب آنها به جنگ می رفتند و از جوائز و حمایت آنها بهره می بردند در مواقع صلح و متارکه ی خداوندگاران، اینها خود به کشورگشائی در بادیه یا به تاخت و تاز بر یکدیگر مشغول بوده اند.
پایتخت دولت لَخمی در حِیره بوده است، شهری در جنوب کوفه ی کنونی و بر ساحل دریاچه ی نجف که اکنون خشک شده است. حیره در زبان سریانی به معنی قلعه و حصار است. این ناحیه برزخی بود میان کشور عراق و بادیه عربستان و محل تلاقی دو زندگانی شهری و بدوی. ساکنان آنجا از قبائل مختلف عرب بودند از شمالی و جنوبی(عدْنانی و قحطانی). بنا به روایت در اواسط سده ی سوم میلادی امارت ناحیه را مردی از قبیله ی ازدیا قُضاعه (از اعراب جنوبی) داشت نامش جَذیمه ملقب به الابرش(یعنی پیس، بَرَص دار) که بازَبأ (زِنوبیا) ملکه ی تَدمُر جنگها کرد و عاقبت در سال 270 میلادی به دست او گرفتار و کشته شد. پس از او خواهرزاده اش عمرو پسر عدی بن نصر از قبیله لَخْم به امارت نشست و سلسله ی پادشاهان لَخمی که مناذره و آل نصر نیز نامیده می شوند از او آغاز شد و تا سال 602 میلادی دوام یافت و نزدیک بیست تن از این خانواده در طی سیصد و چند سال بدون انقطاع جز در دوفترت کوتاه، بر حیره فرمانروائی کردند.
دولت حِیره سد حائلی بود میان ایران که مالک آن روز عراق بود و میان اعراب بادیه و به منزله ی پادگانی در مقابل رومیها و بدین جهت حفظ و حمایت آن مورد علاقه دولت ایران بود، و پادشاهان ساسانی در جنگهای خود با روم از حیره کمکهای مهم می گرفتند. تاریخ لَخمیها سرتاسر با تاریخ ساسانیان مربوط است و به همین جهت نسبتاً روشن است. به علاوه مورخان بیزانس هم که با آنها معاصر بوده اند اطلاعاتی درباره ی آنها می دهند.
از پادشاهان بزرگ این خاندان یکی اِمْرَؤالقَیس اول است که قبرش در نُماره در حَوران شرقی پیدا شده، و بر سنگ قبرش کتیبه یی است که از نظر تاریخ و نیز از نظر خط و زبان سند مهمی به شمار می رود. دیگر نُعمان اول پسر همین اِمْرَؤالقیس است که صاحب قصر معروف خَوَرْنَق بوده و افسانه ی معروف سِنِمَّار مربوط به اوست. روایت بر آن است که یزدگرد اول ساسانی پسر خود بهرام را (بهرام گور) از کودکی به نُعمان سپرد که تربیتش کند و نُعمان این قصر را برای اقامت شاهزاده ی ایرانی ساخت و بهرام در آن بزرگ شد و تربیت عربی یافت. بودن بهرام در جوانی در حیره بعید نیست اما ارتباط قصر با او و همچنین تربیت عربیش به این اندازه که گفته اند معلوم نیست.
دیگر از نامداران این سلسله مُنذِر معروف به اِبنُ ماءِالسَّماء است که در اوائل سده ی ششم میلادی پادشاه شد و به هواداری ایران با رومیها و غسّانیهای تحت الحمایه ی آنها جنگید و در جنگ با غَسَّانیها کشته شد(554م) قُباد ساسانی در اواخر روزگار خود این مُنذِر را از امارت معزول کرد و جای او را به پادشاه کِندی حارث بن عمرو داد، ولی مدت این معزولی خیلی کوتاه بود چون قُباد در همان اوقات مرد و جانشین او انوشیروان دوباره مُنذِر را به تختش برگرداند. می گویند رنجش قُباد از مُنذِر بدان جهت بود که قُباد آئین مزدکی گرفته بود و مُنذر با او در این باب مخالفت می کرد، پس قباد حارث کِندی را که او نیز به آئین مزدکی تمایل داشت به جای او گذاشت، ولی صحت این تعلیل معلوم نیست و واقع امر هنوز مجهول است.
آخرین پادشاه لَخمی نُعمان بن مُنذِر است که گویا در سال 580م به تخت نشست. قصه های مربوط به این پادشاه در اخبار عرب فراوان است و شعرائی که به دربار او رفت و آمد داشته اند نامش را جاویدان کرده اند. در حدود سال 602 میلادی پادشاه ایران خسروپرویز نُعمان را به دربار خود احضار کرد و به زندانش انداخت و اندکی بعد او را در پای پیل کشت و به روایتی به طاعون درگذشت. پس خسرو امیر عربی را از قبیله طَیّ نامش اِیاس بن قبیصه به امارت حِیره گماشت با ناظری ایرانی. نه سال بعد و به روایتی هفت سال حِیره بکلی ضمیمه ی ایران شد و حاکم ایرانی بدانجا فرستاده شد. در سال 11 هجری در خلافت ابوبکر هنگام ارتداد قبائل، پسری از نُعمان نامش مُنذِر ملقب به غَرور در حِیره سربلند کرد و در رأس عربهای مرتد چند ماهی امیری کرد تا آنکه بدست لشکریان خلیفه کشته شد و حِیره جزء قلمرو خلافت شد.
بدین طریق خاندان لَخمی منقرض شد و سدی را که ساسانیان در طی سالها تدبیر و سیاست برافراشته بودند به دست پرویز خراب شد. مزید علت آنکه پرویز پس از مرگ نُعمان به طلب اموالی که نُعمان هنگام آمدن خود به ایران نزد طایفه ی بنی شَیبان پنهان کرده بود، کس نزد آن طایفه فرستاد. آنها اموال را ندادند، کار به جنگ کشید. در محل ذِی قار نزدیک کوفه عربها که از حیث عدد فزونی داشتند لشکر پادشاه را شکستند. این شکست که نخستین نمودار ضعف ایران آن روز بود و برای اعراب نامنتظر، در همه عربستان قَرع سمع کرد و بعدها جنگ ذی قار مأخذی شد برای لشکرکشیهای عرب به ایران در عهد اسلام.
در علت اقدام پرویز به برچیدن خاندان لخمی روایات مختلف است. یکی آنکه امیر لَخمی با عربها بر ضد پادشاه ایران توطئه یی ساخته بوده است. دیگر آنکه پرویز پس از صلح با روم خود را از خاندان لخمی بی نیاز می یافته و در مملکت آنها طمع کرده بوده است، دیگر آنکه از نصرانی شدن نُعمان رنجیده بوده است یا آنکه نُعمان طرفدار نسطوریان بوده و پرویز هواخواه یعقوبیان. اینها حدسهایی است که زده شده است و هیچ یک قطعی و معلوم نیست.
مسیحیت در حِیره در حدود سده ی چهارم میلادی پیدا شد و بتدریج میان مردم گسترش یافت. ولی پادشاهان لَخمی از گرایش خود بدان امتناع می ورزیدند و شاید در این خصوص تمایلات دربار ایران را که با مسیحیت بد بود و آن را دین بیگانگان و دشمنان می دانست، رعایت می کردند. تا آنکه در اواخر سده ی ششم نُعمان بن منذر نامبرده خود مسیحی شد، و این هنگامی بود که میان روم و ایران صلح شده بود و مسیحیت در ایران نیز رواج گرفته بود، بطوری که زن پادشاه ایران نیز مسیحی بود و آشکارا از آن دین حمایت می کرد.

دولت غَسَّانی در شمال غربی عربستان، در ناحیه یی به نام حَوْران و بَلقاء در مجاورت مستملکات دولت روم قرار داشت و با آن دولت همان وضع را داشت که دولت لَخمی با ایران: نگهبان مرز روم در مقابل اعراب بادیه و ذخیره ی لشکری برای جنگهای آن دولت با ایران. پادشاهان غسانی از طرف دولت روم عنوان فیلارک و لقب پاتریکیوس (بِطریق) داشتند و مواجب سالانه از آن دولت می گرفتند. پایتخت غَسَّانیها شهر بُصری بود که راه عربستان به شام از آنجا می گذشت.
غَسَّانیها بنا به گفته ی اخباریان عرب از مهاجرین جنوبی بوده اند که پس از کوچیدن از جنوب مدتی در تِهامه برکنار چشمه یا چاه ‌آبی نامش غَسَّان اقامت کرده بودند(5) و این نسبت را از نام آن آب یافته اند. عربهای ساکن یثرب(مدینه) که در عهد اسلام به نام انصار معروف شده اند خود را شعبه یی از غَسَّانیها می دانستند.
غسّانیها در سده ی پنجم میلادی از تِهامه به ناحیه حَوران نامبرده کوچ کردند. امارت حوران در آن هنگام به دست طایفه ای از عرب بود به نام ضَجاعِمه که حکام انتصابی دولت روم و به اصطلاح رومی فیلارْک آن ناحیه بودند. در اوائل سده ی ششم ضَجاعمه برافتادند و دولت روم امارت ناحیه را به مردی از غَسَّانیها داد نامش حارث بن جَبَله(529م) و این منصب در خاندان او میراث شد. این خاندان را عربها به نام جد این حارث، آل جَفنه می نامیدند.
بزرگترین پادشاه غَسَّانیها همین حارث بن جبله بوده است که مدت نسبتاً درازی پادشاهی کرد و با سردار معروف رومی بلیزر در لشکرکشیهای او به ایران همراه بود و چند بار با پادشاه حِیره جنگهای سخت کرد، و بدین جهت در قبائل عرب نامش معروف بود و شاعران از او و حوادث او در اشعار خود یاد کرده اند، از جمله در معلقه ی حارث بن حِلِّزه که در سبعه ی معلقه موجود است.
پس از حارث، مُنذِر سیزده سال پادشاهی کرد. آنگاه رومیها بدو بدگمان شدند و او را گرفته به جزیره سیسیل تبعید کردند و در آنجا بود تا مرد. احتمال می رود که رنجش رومیها از امیر غسّانی بر سر مسئله مذهب بوده است که غسانیها پیرو مذهب یعقوبی بودند که دولت روم با آن مخالف بود. پس از منذر چهار پسر او به ریاست ارشدشان نُعمان (با نعمان بن مُنذر لَخمی اشتباه نشود) بر ضد رومیها قیام کردند و مرکز خود را از شهر به بادیه انتقال دادند و از آنجا بنای تاخت و تاز به مستملکات رومی گذاشتند. ولیکن رومیها نُعمان را به فریب دستگیر کرده به قسطنطنیه بردند و در آنجا به حبس نظر نگاهش داشتند. از این هنگام به بعد در نوشته های رومیان ذکری از غسَّانیها دیده نمی شود ولی قصایدی از بعضی از شاعران عرب هست که تاریخ انشای آنها پس از سقوط نُعمان است و در آن قصاید نام امرائی است از غسَّانیها. این هم معلوم است که خسروپرویز در سال 413 سوریه و فلسطین را فتح کرد و تا 629 آنجا را در دست داشت، بنابراین اگر واقعاً پس از نعمان هنوز دولت غسانی ای وجود داشته است در این لشکرکشی ایران باید از میان رفته باشد. پس از 629 که رومیها دوباره سوریه و فلسطین را از ایران پس گرفتند معلوم نیست که آیا دولت غسانی را از نو برقرار کردند یا نه. در اخبار فتوح اسلامی از یک امیر غسّانی به نام جَبَلة بن الأیهَم سخن رفته است که در لشکر روم بود و با مسلمانان جنگید و بعد مسلمان شد و باز به مسیحیت بازگشت. و نیز از جنگ خالد وَلید با امیر غَسَّانی ای به نام حارث الایهم خبری هست ولی هیچ یک از این دو تن شناخته نشده اند. احتمال آن است که دولت غسّانی پس از نُعمان سابق الذکر از میان رفته و امرای کوچکی در گوشه و کنار از آن طایفه وجود داشته اند. بنا به قول ابنُ العبری غسّانیها پس از زوال دولتشان دسته دسته شدند و به اطراف رفتند و عده ای از آنها در دههای موصل و عراق تا زمان اِبنُ العِبری(سده ی هفتم هجری) بوده اند که بر مذهب یعقوبی ثابت مانده بودند.
دولت بنی کِنده پادشاهی ای بود که خانواده ای از قبیله بنی کِنده در نَجدودُومة الجَندَل تشکیل داده بودند. بنی کِنده نیز مانند لَخمیها و غَسَّانیها از مهاجرین جنوبی بودند که بنا به روایات عرب نخست در حدود حضرموت در جنوب می نشستند و بعد به سبب فشار حضرموتیها یا به واسطه ی آنکه پادشاه حِمیَری یمن امارت بعضی از قبائل شمال را به امیر بنی کِنده واگذار کرد به شمال کوچیدند و در محل موسوم به بطن عاقل در نجد ساکن شدند. این دولت دست نشانده دولت حمیری یمن بود و با دو دولت معاصر خود، لخمی و غسّانی، سرگذشتهایی داشت.
مؤسس دولت کِنْدی حُجر بن عَمرو ملقب به آکِلُ المُرار است(6) که در روایات از حسن سیاست او و از کامیابیهای او در جنگ با لَخمیها سخن رفته است. پس از او پسرش عَمرو بوده که چون بر ملک پدر چیزی نیفزوده است ملقب به مَقصور شده است.
پسر عَمرو، حارِث، بزرگترین و آخرین پادشاه معظم این دولت شمرده می شود و سرگذشت او با تاریخ ایران ارتباط دارد، چنانکه پیش از این در فصل دولت لَخمی اشاره کردیم. روایت بر آنست که این حارث به وسیله گرایش به آئین مزدکی خود را به پادشاه ایران قُباد نزدیک کرد و قُباد کشور حِیره را از مُنذِر گرفت و به حارِث داد، حارِث بر تخت حِیره نشست و چهار پسر خود را هر یک بر گروهی از قبائل بادیه امیر کرد و کارش بالا گرفت. اما چیزی نگذشت که مُنذِر لَخمی به حکم انوشیروان دوباره به پادشاهی حِیره گماشته شد. حارث به میان قبائل گریخت و مُنذِر با کمک اعراب خود به تعقیب او و کسان او جد کرد. حارث در دیار کَلب مرد و عده بسیاری از خویشاوندانش به دست مُنذِر کشتار شدند. چهار پسر حارث هم به جان هم افتادند و همه کشته شدند و خاندان حارث منقرض شد. آخرین فرد این خانواده اِمرَوالقَیس نواده حارث بوده، شاعر معروف عرب که مدتی در آرزوی ملک از دست رفته و انتقام خون پدر خود در قبائل عرب به طلب یاری می گشت و عاقبت نزد امپراطور روم رفت و چون نتیجه نگرفت بازگشت و در راه مرد، و به روایتی امپراطور زهرش داد. پس از انقراض حارثیها ریاست بنی کِنده به دست خانواده های دیگری از آن قبیله افتاد که تا ظهور اسلام بودند و بعد در حوزه خلافت مضمحل شدند.

اینها مراکز مهم شهرنشینی در شمال عربستان بود که ذکر شد و اجتماعات نسبتاً پیش افتاده تری بود که در تحول به مرحله ی کشور و دولت رسیده بودند. در شمال مراکز دیگری هم از اجتماع شهرنشینی یا به عبارت بهتر سکنی گزینی وجود داشته است که البته کشوری یا دولتی محسوب نمی شدند، از آن جمله مکه و یثرب و طائف و آبادیهای وادی القُری، العُلا و تَیما و غیر آنها، که پس از این بشرح در جای خود ذکر خواهند شد. حتی در بیرون مرز شمالی عربستان، در محل موسوم به صفا(صفاة) واقع در سوریه، آثار یک کوچ نین عربی دیده می شود و با خط و زبانی مخصوص که فعلاً به نام خط و زبان صفوی خوانده می شود(7).
ولیکن در شمال عربستان اکثریت با اقوام صحرانشین بوده است که مردم اصلی این سرزمین محسوب می شده اند. احصا نشان می دهد که شهرنشینی را در شمال فقط مهاجرین جنوبی داشته اند چنانکه در سطور بالا دیدیم، یا عده یی از یهود که در وادی القری اقامت داشتند به شرحی که پس از این خواهد آمد، و هر دوی اینها از خارج به شمال آمده بودند.
این صحرانشینان شمالی از حیث نژاد نیز چنانکه پیش از این گفته شد، با جنوبی ها فرق داشتند. اینها خود را از نسل اِسماعیل بن ابراهیم پیغمبر عِبری می دانستند نه از اولاد یَعْرُب و بدین جهت اخباریان عرب آنها را اعراب مُستَعرِبه نام نهاده بودند.
منازل این اقوام در تِهامه و نجد و حجاز بوده و در بادیة الشام از حدود عِراق تا مرزهای شام.
روایات اخباریان عرب بر آن است که ابراهیم کنیز خود هاجر را با کودک خود اسماعیل به فرمان خدا از فلسطین به سرزمین مکه آورد که در آن وقت زمین خشک و بی آبادی یی بود. پس خدا برای اسماعیل چشمه ی زمزم را ‌آفرید. اسمعیل در میان قومی از عَمالِقه که در آن محل چادر زده بودند بزرگ شد و بعد جُرهُمیها که طایفه یی از قحطانیها بودند سرزمین را متصرف شدند. اسماعیل دختر پادشاه آنها را به زنی گرفت و از او صاحب دوازده پسر شد که نخستین آنها «نابِت» و دومین «قَیدار» نام داشت. از نسل قیدار پس از چندین طبقه که در تعداد آن روایات مختلف است «عَدْنان » بوجود آمد و او دو پسر پیدا کرد عَکّ و مَعَدّ، و این معدّ پدر همه ی قبائل عدْنانی است.
در توارت و بعضی نوشته های دیگر یهود از مردمی به نام اسماعیلیان، اهل مدیان، بنی مشرق و بنی قَیدار یاد شده است که به عقیده اکثر مورخین جدید مراد از همه ی این الفاظ اقوام عَدنانی عربستان است. در سِفْر تکوین، در باب 37 آیه ی 25، در طی قصه ی یوسف و برادرانش آمده است که: پس برای غذاخوردن نشستند و چشمان خود را باز کرده دیدند که ناگاه قافله اسمعیلیان از جِلْعاد می رسد و شتران ایشان کتیرا و بَلَسان و لادن بار دارند تا آنها را به مصر ببرند. در کتاب اَشعیا در باب 21 آیه ی 16 و 17 می گوید: «خداوند به من گفته است بعد از یک سال موافق سالهای مزدوران تمامی شوکت قیدار تلف خواهد شد و بقیه ی شماره تیراندازان و جباران بنی قیدار قلیل خواهد شد».
در کتاب اِرمیاو یودیت نیز از هجوم بُختُ نَصَّر(نَبوکَد نَصَّر) بر قَیدار و تاراج بنی مشرق سخن رفته است. در سِفر داوران نیز ذکر این قوم یا اقوام آمده، همچنین در کتاب اَشعِیا که از «زوال شوکت بنی قَیدار و فنای تیراندازان و جباران آنها» خبر می دهد. از این نصوص چنین برمی آید که این اسماعیلیان مردمی بوده اند بازرگان و مالدار و در محیط خود حشمت و شوکتی داشته اند و اگر حضورشان را در قصه ی یوسف به شرحی که در سِفر تکوین آمده است مأخذ قرار بدهیم باید قبول کنیم که این قوم در سده ی هجدهم پیش از میلاد وجود داشته اند زیرا زمان یوسف را واقعه نگاران بدان سده می گذارند.
ولیکن باید دید که صاحبان این نامهای مذکور در این نوشته ها چه قومی بوده اند و آیا اینها اسلاف همین عَدنانیهای عربستان بوده اند یا نه؟ به عقیده ی ولفنسن اینها اقوام عِبریی بوده اند هم ردیف سایر اقوام عِبری مانند اسرائیلیها، کَنعانیها و غیرهم، و در داخل سرزمین حجاز منزل داشته اند. قبائل بنی مَدیَن نیز با آنها خویشاوند بوده و در کرانه ی دریای سرخ از عَقَبه تا یَنبُع می نشسته اند. به علت خویشاوندی نزدیکی که میان این دو گروه بوده است نویسندگان کتب یهود نام هر یک از آنها را بر دیگری اطلاق کرده اند. ولفنسن این اقوام را به نام «عبریهای منقرض شده» می نامند و معتقد است که اینها در لشکرکشیهای بُختُ نَصَّر و ایران و مصر به شمال عربستان از میان رفته اند، بدین طریق که اسماعیلیها با اعراب در عربستان مخلوط شدند و شاخه هایی از بنی مَدیَن در اسرائیلیهای فلسطین انحلال یافتند.(8) جُرجی زیدان اسماعیلیها را همه جا به نام«اعراب اسماعیلی» می نامد و معتقد است که این اعراب در حمله ی بُختُ نَصَّر ضعیف شدند و در حدود عصر میلاد دوباره به عرصه ی ظهور آمدند(9). ظاهراً مأخذ ولفنسون در عِبری نامیدن اسمعیلیها از اولاد ابراهیم بودن آنهاست، چه کلمه ی عبری را بر چنین معنایی اطلاق می کنند و فراموش نباید کرد که علمای عرب نیز عدنانیها را «مُستعربه» می نامند.
در هر حال این اعراب مُستَعرِبه یا عَدنانی از حیث نظام اجتماعی و زبان و دین با اعراب عاربه یعنی قحطانیهای جنوب فرق نمایانی داشته اند:
1-از حیث نظام اجتماعی عَدنانیها به استثنای یکی دو قبیله ی آنها؛ قریش وثقیف، همه صحرانشین و بیابان گرد بوده اند از نوع بدویان امروز، در حالی که جنوبیها بیشتر شهرنشین و متمدن و اهل بنا و آبادی بوده اند. در قبائل شمالی رسم امارت یا پادشاهی زنان شایع بوده است که در تاریخ جنوب تقریباً دیده نمی شود. نام چندین ملکه عرب که در شمال بوده اند از کتیبه های آشوری بدست آمده است(10) و در تاریخ لشکرکشیهای زمان پیغمبر داستان زنی به نام اُم قِرفَه به عنوان ملکه ی قبیله دیده می شود. خروج سَجاح و فرماندهی عایشه بر لشکر جمل نیز بی شباهت به این رسم دیرینه ی بدوی نیست و گویا در قبائل صحرانشین شمال افریقا هم امروز نمونه هایی از این طرز امارت وجود دارد.
2-زبان عدنانی از حیث اِعراب و تَصریف و وضع ضمیر و اشتقاق و چیزهای دیگر با زبان جنوبیها یعنی زبان حِمیَری اختلاف زیاد دارد، هرچند دو زبان در اصل سامی با هم مشترک اند. در نامهای شخصی نیز فرق دو تیره نمایان است. نامهای جنوبی شبیه به نامهای بابلی است در صورتی که نامهای شمالی شباهتی بدان ندارد. می گویند تسمیه ی به اسامی جانوران از قبیل اَسَد، نَمِر، ثَعلَبه، کَلْب و امثال آن خاص شمالیهاست. در زبان شمالی آثار نفوذ زبان یونانی دیده می شود که در زبان جنوبی نیست.(11)
3-از جهت دین هر چند دو تیره در بسیاری از موارد مشارکت دارند اما هر یک خدایانی هم دارند خاص خود.

عدنانیها به دو شاخه منقسم می شوند به نام دو پسر عدنان، «عَک» و «مَعَدّ» و قبائل عَک که در نوشته های رومی به نام «آکیتای»(12) ذکر شده اند، در نواحی زَبید در جنوب تِهامه مسکن داشته اند و سرگذشت مهمی ندارند. اما مَعَدیها که عدنانی بطور مطلق منصرف به آنهاست فروع بسیار داشته اند و همه آنها نیز به دو شعبه منقسم می شوند: «نِزار» و«قَنَص» در این دو شعبه اکثریت با نِزاریها بوده که قبائل بسیار بوده اند و معروفترین آنها پنج قبیله است: «مُضَر»، «رَبیعه»، «اِیاد»، «أنمار» و «قُضاعه». درباره ی قُضاعه اختلاف است که عدنانی بوده اند یا قحطانی.
اخباریان عرب می گویند این قبائل در قدیم همه با هم زندگی می کردند، بعد به سبب اختلافها و جنگهایی که میانشان رخ داد پراکنده شدند و هر یک به جایی رفتند. این جنگها را اهل اخبار «ایام العرب» می نامند و آنها را به تفصیل نقل می کنند. ولیکن علت حقیقی پراکندگی قبائل همان زندگی بدوی بوده است که به جستجوی آب و علف به اطراف می رفته اند و حتّی به آبادیها و کشورهای مجاور عربستان حمله می کرده اند.
مورخان رومی از ورود عربهایی در حدود عصر میلاد به مصر و حبشه خبر می دهند و گویا شعبه ئی از بنی قُضاعه بوده اند، چنانکه شعبه ی دیگری از آنها به نام ضجاعمه در حَوران شام و پس در حَضْر، میان موصل و تَکریت، در تاریخ دیده می شوند.
این قبائل بیابان گرد گاهی خود را به دولتهای مجاور، دولتهائی که در سطور گذشته ذکر شدند، می بستند و از حمایت آنها بهره مند می شدند: دولتها نیز از آنها باج و سرباز می گرفتند. عدنانیها بیشتر زیر سیطره ی دولت حِمیَری جنوب بودند چنانکه در اخبار دولت کندی مجملی از آن دیدیم. در اواسط سده ی پنجم میلادی مردی به نام زُهَیر بن جَناب کَلبی از طرف دولت حِمیَری حکومت اعراب شمال را داشت. قبیله بَکر و تَغلِب از قبائل ربیعه به علت باجی که زهیر از آنها به سختی مطالبه می کرد و آنها از ادای آن عاجز بودند بر او قیام کردند. نخست فاتکی را بر سر او فرستادند که به غفلت او را بکشد چنانکه صفت بدویان است، ولی شمشیر فاتک خطا کرد، ناچار به جنگ برخاستند و زهیر فاتح شد. در اواخر آن سده مردی عدنانی به نام کُلَیب بن ربیعه قبائل مَعَدّ را جمع کرد و حِمیَریها را شکست داد و قبائل خود را از سیطره آنها بیرون آورد. این جنگ را اخباریان عرب «یوم خُزاز» می نامند. کُلَیب نزد اعراب عدنانی پهلوان ملی شمرده می شود. با وجود این فتح عدنانیها به واسطه دلبستگی شدید خود به زندگانی بادیه و روح انفرادطلبی هیچ گاه نتوانستند دولتی تشکیل بدهند و همچنان به جنگهای داخلی و برادرکشیهای معمولی مشغول بودند و هرگاهی زیر بار دولت دیگری قرار می گرفتند. معروف است که عدنانیها در جاهلیت زیر پرچم واحدی جمع نشدند مگر سه بار یکی در واقعه ی خُزاز، دیگر واقعه ی سُلّان، سوم زیر لوای عامر بن الظَرِب در جنگ با قبائل یمنی مَذْحِج. در عهد اسلام این نیروی عظیم و پراکنده بار دیگر در زیر لوای واحدی جمع شد و نه تنها وحدت قبائل عدنان بلکه وحدت تمام عرب واقعیت پیدا کرد، و آن فتوح بزرگ صورت گرفت ولیکن در اواخر خلافت امویان دوباره حس انفرادطلبی بدوی و تعصبات قبیله یی که خود خلفا نیز بر آتش آن دامن می زدند قوت گرفت و رشته اتحاد عرب گسیخته شد.
مثلی است عربی که:أنَا و أخی عَلی ابنِ عَمِّی، وَ انَا و ابنُ عَمِّی عَلی الغَریبِ.

پی نوشت ها :

1.برای دلایل این مدّعی نگاه کنید به العرب قبل الاسلام ص 74 و تاریخ اللغات السامیه، 135.
2.العرب قبل الاسلام 66.
3.رجوع کنید به رساله ی رِدْهَوس به نام Weue Zenubia and Zebba a identical کلمه ی زنوبیا با «زینب» بیشتر مناسب است.
4.کتیبه ی نماره و کتیبه ی حران. نگاه کنید به تاریخ اللغات السامیه ازولفنسون، ص 190 تا 194.
5.بطلیموس در سده ی دوم میلادی مسکن این قوم را در سواحل غربی جزیرة العرب ذکر می کند و از اینجا معلوم می شود که غَسَّانیها تا آن تاریخ هنوز در تِهامه می نشسته اند.
6.مُرار بر وزن غُلام گیاهی تلخ که خوردن آن لب شتر را درشت می کرده است: می گویند حُجر را زنش از لب درشتی او به این لقب نامیده بوده است.
7.این نژاد در تاریخ اسلام به نام عدنانی، معدّی، مُضَری و نِزاری خوانده می شود مأخوذ از اسامی نیاکانی که در سلسله ی نسبشان بوده اند.
8.تاریخ اللغات السامیه، ص 111.
9.العرب قبل الاسلام: ص 157.
10.رک: عربستان از تقی زاده جزوه 2 ص 17.
11.رجوع کنید به: العربُ قبل الاسلام، تاریخ اللغات السامیة، نُشُوء اللّغة العربیة از انستاس الکِرمِلی.
12.Acchitai

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم